آبروبر....

راهم راهم راهم راهم راهم

گم گم گم گم گم گم درون راهم

من آبروی رباعیت را بردم

خیـام من از تو عذر مـی خواهم ...

آواره...

شاعری خانـه نداشت
در خيابان خوابيد
«شـهرداری» سر ذوق آمد و
            اقدامـی كرد. 

رسم مجنون

اگر مجنون اگر فرهاد کرده

 عجب رسم خوشی بنياد کرده

خدايا بعد کی عاشق مـی شوم من؟

 دلم بر روی دستم باد کرده

 جلیل صفربیگی

نقش ایوان

 

«ما کـه اطفال این دبستانیم»

از کتاب و قلم گریزانیم

غالباً تخس و لوس و بی ادبیم

موی ژولیده و پریشانیم

اول ترم فکر شیطنتیم

آخر ترم درس مـی خوانیم 

موقع امتحان پایـان ترم

بس کـه درمانده و پشیمانیم،

خیره بر برگه بغل دستی

لاجرم مثل فمـی مانیم! 

بی هدف مـی رویم دانشگاه

ارزش علم را نمـی دانیم

بعد طی مدارج عالی

لنگ شغلی شریف مـی مانیم

عوض حرفه ای درآمد زا

در مسنجر تمام شب ON ایم! 

سالها لنگ مدرکی هستیم

تا کـه اقوام را بچزانیم 

خانـه از پای بست ویران است

بس کـه در بند نقش ایوانیم

 

نسیم عرب امـیری

فرق من و حضرت محمد(ص) این است

 

مبعوث شدم حرف حسابم مانده

یک چله نشستم انتخابم مانده

فرق من و حضرت محمد(ص) این است:

در پشت ممـیزی کتابم مانده

 

عباس صادقی زرینی  


تعجب مـی کند یـارم ز رفتاری کـه من دارم
تصور مـی کند دیوانـه ام یـاری کـه من دارم

نـه او، گیاه ان د ارویی مفید برای صفر ا سودا هر دگر باشد تعجب مـی کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری کـه من دارم

همـه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایـه شرم هست اطواری کـه من دارم

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم کـه معقول هست رفتاری کـه من دارم

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:
خودت -یـارا!- مرض داری و پنداری کـه من دارم

همـیشـه فکر مـی کردی کـه من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری کـه من دارم؟

چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری کـه من دارم

کسی دیگر مرا کی مـی تواند کنترل ؟
نباشد دست -غیر تو- افساری کـه من دارم

برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمـی
کنون نقل محافلهاست آماری کـه من دارم

نـه پولم مـی دهد، نـه احترامم پاس مـی دارد
طلبکار هست خود گویی بدهکاری کـه من دارم

تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری کـه من دارم

 

ناخدای توفان

 

ای لبت مثل خنده ات نمکین
جان شیرین من، حسام الدین

هر مقامـی فوائدی دارد
م هم قواعدی دارد

خاصه چون گاه گاه و دیر بـه دیر
م خواهد از تو شخص مدیر

یعنی آن وقتها کـه سفت و قشنگ
سر شخص رئیس، خورده بـه سنگ

در سئوالات چندمجهولی
مانده درون گل، چهارچنگولی

(مشکلی گر از این قبیل نداشت
م خواستن دلیل نداشت)

سرزنش ش کرامت نیست
وقت سرکوفت یـا ملامت نیست

گر کنی درون مصیبتش تشریک
مـی شوی بیشتر بـه او نزدیک

ابتدا صحبت از اداره
محض یـادآوری، اشاره

که شما ناخدای توفانید
اوستاد مـهار بحرانید

فتنـه ها دیده اید از این بدتر
چهی از شما سرآمدتر؟

بگذارش چنین بـه مکر و دغل
چند که تا هندوانـه زیر بغل

هرچه خواهی بـه هم بدوز و ببر
باورش مـی شود، تو غصه نخور

بعد از آن هم بـه او بگو: گیاه ان د ارویی مفید برای صفر ا سودا «فعلاً
فرصتی مرحمت کنید کـه من

روی موضوع، خوب فکر کنم
آنچه دیدم صلاح، ذکر کنم»

 

سیـه چرده ی شیرین

 

مش حسن با دو عدد ز صحرا آمد
با زنش گفت بـه شادی کـه اوباما آمد!
پلوئی دم و پوست بادمجان
که بـه جانم هوس مرغ و مسما آمد
همسرش گفت کـه این سمت نیـامد، دیدم!
به گمانم کـه در اطراف یو.اس.آ. گیاه ان د ارویی مفید برای صفر ا سودا آمد
تازه با رأی من و تو کـه نیـامد سر کار
روی آرای همان مردم آنجا آمد
چه کند فرق به منظور من و تو، بیچاره؟
درد ما را مگر او بهر مداوا آمد
گاومان شیر فزونتر بدهد از فردا؟
بابت ذوق زیـادی کـه اوباما آمد
یـا کـه نرمان هم بعد از این شیر دهد؟
روی شوقی کـه طرف با هی و هورا آمد؟
کو برنجت کـه پلو خواستی از بهر ناهار؟
مرغ بریـان مگر از عالم رؤیـا آمد
آنچنان ذوقزده ای آمده ای، پنداری
که پسر ات از قریۀ بالا آمد
رفع تبعیض نژادی خبری شیرین بود
که بـه صبحانۀ ما مثل مربا آمد
لیکن این مرد سیـاهی کـه دلت را
نـه سیـاهی هست که درون قصه و انشا آمد
این سیـاهیست کـه با پول سفیدان جهان
پی افزایش سرمایـه بـه سودا آمد
«آن سیـه چُرده کـه شیرینی عالم با اوست»
فرصتش ده کـه ببینی پی یغما آمد
همچنان درون به همان پاشنـه خواهد چرخید
این یکی از پی نو لولا آمد
چشم پر ماتم افغان و عراقی روشن
بوش تازه نفسی تازه بـه دنیـا آمد
به طرفدار محمد مگرش رحم آید
اینکه با همرهی امت موسی آمد
.

.

نظر مشدی حسن چون ز اوباما برگشت
با دوتا خودش جانب صحرا برگشت!

 

هادی خرسندی

قافیـه های تنگ

 

طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید:
دو وعده خوردن چایی بـه وقت چاییدن

معاونی کـه مشاور شده هست مـی داند
چقدر شغل شریفی هست کشک ساییدن

به پیر مـیکده گفتم کـه چیست راه نجات
بخواست جام مـی و گفت: ژاژ خاییدن

حکیم کاردرستی بـه همسرش فرمود:
شنیده ایم کـه درد آور هست زاییدن ...

بد هست زاغی را همـیشـه چوب زدن
جماعت شعرا را مدام پاییدن

خوش هست یومـیه اظهار فضل فرمودن
زبان گشودن و دُر ریختن ... گیاه ان د ارویی مفید برای صفر ا سودا "مشاییدن"

صبا بـه حضرت اشرف ز قول بنده بگو:
که آزموده خطا بود آزماییدن

تمام قافیـه ها ته کشید غیر یکی
خوش هست خوردن چایی بـه وقت چاییدن!

 

  کارمند دون پایـه

مثل یوسف اسیر چاه شدم
گوشـه ی سازمان تباه شدم

راحت و دلنشین و محبوب است
چقَدَر پنج شنبه ها خوب است

وقت دیدار مادر و پدر  است
روز تفریح و گردش و سفر است

غیر بعضی مشاغل حساس
همـه حتی مـهندس و غواص(!)

دکتر و تاجر و وکیل و وزیر
کارمند و حسابدار و مدیر

آخر هفته ها کـه بی کارند
لحظات مُفرّحی دارند !

منتها فرق مـی کند عملاً
نوع تفریح هری ،مثلاً

غالبا تاجری کـه معتبر است
هفته ای هفت روز درون سفر است

وآن کـه دارای باغ تجریش  است
گر کـه پاریس و رُم نشد ،کیش است


وآن مـهندس کـه خوشگل و شیک است
پاتوقش کافه های آنتیک است

آن مدیر عملگرا ،بی شک
آخر هفته مـی رود شمشک

وآن یکی حال مـی کند ناجور
با اسیران خاک واهل قبور

دیگری غرق درون خماری ها
نجسی ها و زهر ماری ها

این یکی مـی رود نژند و عبوس
با زن و بچه جاده ی چالوس

آن یکی نیز با زن و زنبیل
مـی رود خانـه ی فک و فامـیل

ما بقی هم شون آبه
آخر عشق و حال شون خوابه

اسم شون :کارمند دون پایـه! 
عده ای بی خیـال سرمایـه

مثل یوسف اسیر چاه شدم
گوشـه ی سازمان تباه شدم!

 

نسیم عرب امـیری

آمد... علیرضا قزوه

 

با سر آمد عليرضا قزوه
شد سر آمد عليرضا قزوه

همـه بايد بـه يك طرف بروند
تا شود رد عليرضا قزوه

شعرهايش درون ابتدا بودند
يك مجلد عليرضا قزوه

چاپ آثار او بعد از چندی
شد مجدد عليرضا قزوه

نيست جايی و نيست ارگانی
كه نباشد عليرضا قزوه

شك ندارم كه بيش تر از صد
شغل دارد عليرضا قزوه

بيت رهبر عليرضا قزوه
توی مرقد عليرضا قزوه

هر كجا مـی ر كاری
مـی رسد عد! عليرضا قزوه

كنگره نيست كنگره ، وقتی
كه ندارد عليرضا قزوه

هيچكس مصرعی نخواهد خواند
تا نيايد عليرضا قزوه

نمره ی ديگران اگر شد بيست
شد ولی صد عليرضا قزوه

به يقين رشد كرده از هر حيث
خاصه از قد عليرضا قزوه

شكر ايزد كه زن گرفت و نماند
يك مجرد عليرضا قزوه

بوق تك تك تمام شاعر ها
بوق ممتد عليرضا قزوه

يك نفر گفت:مخلصيم آقا
گفت:باشد،عليرضا قزوه

وای بر حال تو اگر با تو
بشود بد عليرضا قزوه !

من كه مـی ترسم از عواقب آن
به محمد،عليرضا قزوه!

قزوه يک شاعر هست اما ، كاش...!
هيس! آمد عليرضا قزوه

 

کافه ی فاضله

 

آنچه داروی درد انسان است
کافه ای دنج درون لواسان است

ساکت و بی صدا و خوش منظر
کافه ای باب طبع اهل هنر

کافه ای دور از این هیـاهو ها
غرق درون عطر یـاس و شب بو ها

که درون آن مثل باغ های بهشت
بشود شعر و قصه خواند و نوشت

کافه ای که  درون آن ندارد راه
وِر وِرِ زنگ گوشی همراه

نـه پیـامک بـه کار مـی آید
نـه صدای هوار مـی آید

کافه ای کـه در آن هیـاهو نیست
وب و جی مـیل و سایت یـاهو نیست

دور از آن همـه شما-ایشان
کافه ای باب مـیل من کـه در آن،

جز صدای بنان نمـی آید
بوی سیگار از آن نمـی آید

گر چه یک خُرده لوس و رویـایی است
کافه ای واقعا تماشایی است!  

 

نسیم عرب امـیری

افتخار فامـیل

 

پسر ام رَپِر شده است
اهل ژست و ادا و قِر شده است

صورتش را سیـاه کرده خفن
خط ریشش رسیده که تا گردن

ته صدایش گرفته و خشن است
عشق تیپ و قیـافه فَشِن است

نـه دلش مـی کشد بـه مایـه ی شور
نـه سه گاه و نـه دشتی و ماهور

نـه دهل مـی شناسد و گیتار
نـه کمانچه نـه دایره نـه سه تار

نـه تب عشق و جام مِی دارد
نـه هوای دِلِی دِلِی دارد

نـه کـه فهمـیده معنی رپ چیست
رپ بـه معنای واقعی این نیست

هیچ چیز از هنر نمـی داند
کارهای سخیف مـی خواند:

وضع و حالش اگرچه ناجور است
شده دلخوش بـه این کـه مشـهور است

شده معروف بین نسل جوان
صاحب نام و شـهرت و عنوان

عشق نسرین و نرگس و رعناست
پس از او انتقاد بی معناست

گرچه از هر لحاظ تعطیل است
مایـه افتخار فامـیل است!

فرار مغزها

هست پست و مقام، خواب و خیـال
اندر این روزگار قحط رجال
این مدیران کـه صاحب کلهند
به تو پست معاونت ندهند
نرسد هری بـه حد نصاب
دارد این پست ها حساب کتاب
باید البته بود بایسته
وانگهی کاردان و شایسته
با مدیر آشنا، بـه ضرس یقین
اهل یک فرقه ای، مضاف بر این
مدتی پیشتر، گرفته ژتون
نام فامـیلی اش دهان پر کن
نیست درون انتخاب آدم پاک
ابدا مدرواد، ملاک
بعد سالی کـه پایـه اش شد سفت
مـی شود دکترا براش گرفت
شصت که تا دستیـار خواهد داشت
به تخصص چه کار خواهد داشت
پست های کلیدی مرسوم
هست مخصوص عده ای معلوم
بعضا این پست ها کـه مرغوب است
مـی شود جابه جا و دست بـه دست
لیکن این پست ها، بـه شکل عجیب
نرسد مطلقا بـه غیر و غریب
مثل ما را فرا نمـی خوانند
چون ز ما بهتران فراوانند
آن کـه رم زین رسوم نغز کند
باید اصلا فرار مغز کند!

 

فرار مغزها

هست پست و مقام، خواب و خیـال
اندر این روزگار قحط رجال
این مدیران کـه صاحب کلهند
به تو پست معاونت ندهند
نرسد هری بـه حد نصاب
دارد این پست ها حساب کتاب
باید البته بود بایسته
وانگهی کاردان و شایسته
با مدیر آشنا، بـه ضرس یقین
اهل یک فرقه ای، مضاف بر این
مدتی پیشتر، گرفته ژتون
نام فامـیلی اش دهان پر کن
نیست درون انتخاب آدم پاک
ابدا مدرواد، ملاک
بعد سالی کـه پایـه اش شد سفت
مـی شود دکترا براش گرفت
شصت که تا دستیـار خواهد داشت
به تخصص چه کار خواهد داشت
پست های کلیدی مرسوم
هست مخصوص عده ای معلوم
بعضا این پست ها کـه مرغوب است
مـی شود جابه جا و دست بـه دست
لیکن این پست ها، بـه شکل عجیب
نرسد مطلقا بـه غیر و غریب
مثل ما را فرا نمـی خوانند
چون ز ما بهتران فراوانند
آن کـه رم زین رسوم نغز کند
باید اصلا فرار مغز کند!

 

اخراجی ها...

خسته شدم از این همـه وراجی ها
از این همـه باجناقیِ حاجی ها

باید بـه شعور تو کمـی شک م

هی دهنمکی چقدر اخراجی ها

علیرضا همتی گلش

 رنگ سیـاه

اول روضه مـی‌رسد از راه
قد بلند هست و پرده‌ها کوتاه

آه از آنشب کـه چشم من افتاد
پشت پرده بـه تکه ای از ماه

بچه‌ی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیـاه

مویت از زیر روسری پیداست
ِه ... ، لا اله الا الله!

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمـهایم زبان نمـی‌فهمند
دین ندارد کـه مرد خاطرخواه

چای دارم مـی‌آورم آنور
ان عزیز! یـا الله!

سینی چای داشت مـی‌لرزید
مـی‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ

پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه

وای وقتی کـه شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی درون خیـال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم درون چاه

«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه

مـی گریزد و مـی رود آهو
مـی‌کشم من فقط برایش آه

آی دنیـا ! همـیشـه خرمایت
بر نخیل هست و دست ما کوتاه

قاسم صرافان

یک سبد نمره‌های تک

خوابگاهی عجیب و تک داریم
در بدنسازی‌اش خرک داریم
گرچه این کاخ هست درون «حافظ»
لیک استخر درون «ونک» داریم
پولدار و فقیر یکسانند
از همـه قشر و هر دهک داریم
روز و شب درون تلاش بی‌وقفه
کشت تدریجیِ کپک داریم
تا کـه ثابت کنیم این شدنی‌ست
طرح گنداندنِ نمک داریم
تا مگر ظرف‌ها تمـیز شود
مته، سمباده، کاردک داریم
در کمدهای‌مان بـه جای کتاب
تیغ اصلاح، کش، پفک داریم
غالباً درون نماز آخر وقت
هر دو رکعت سه بار شک داریم
در نمک‌پاش‌مان مربا و
در شکرپاش‌مان نمک داریم
روی بالشت‌هایمان لپ تاپ
زیر بالشت‌ها تشک داریم
فیس‌بوک هست شمع محفل ما
ما کـه ویندوز یـا کـه مک داریم
Asghar is now friend with Zahra
توی wall همـه سرک داریم
بهر ابراز عشق، امروزه
Like داریم، سیخونک داریم
روز و شب حرف مـی‌زنیم فقط
تا کـه ثابت کنیم فک داریم
تا بخندیم بی‌جهت با هم
روی دیوارها ترک داریم
شام‌مان لوبیـای سحرآمـیز
قصه‌ها با جناب جک داریم
از قضا سلف جمعه تعطیل است
پس غذا سوپ جو پرک داریم
این «غذایـا» کـه توی یخچال است
صاحبش کیست؟ ما کـه شک داریم...
وام‌ها چون کـه مـی‌شود واریز
با غذا دائم ایستک داریم
آخر ماه بعد هر وعده
چای جوشیده خنک داریم
در آ بهدعای سفر
«ربی انی اتوب لک» داریم
شتر مرگ ساکن اینجاست
چشم بیـهوده بر کمک داریم
هفته‌ای هفت بار pes داریم
حمله داریم، هافبک داریم
تخته، پاسور و مثلهم هرگز...
منچ داریم... بادکنک داریم...
اهل سیگار عده‌ای تک و توک
اهل آن‌کار توک و تک داریم
روی دیوارهای‌مان عکسِ
خانم جولیـا کیک داریم
عاشقیم اکثراً، بنابراین
شعر داریم، نی‌لبک داریم
عاشقی شغل مطمئنی نیست
دو سه معشوقه یدک داریم

گربه مسکین

گربه مسکین!اگر پر داشتی
سرنوشتی مثل کفتر داشتی
سالها کنج قفس با دلخوری
چشم خیس و گونـه ی تر داشتی
در قفس پیژامـه ،دمپایی بـه پا
چون جناب عطریـانفر داشتی
جای ولگردی مـیان کوچه ها
چند که تا فرزند و همسر داشتی
وی بسا چون گربه اشراف شـهر
کلفت و دربان و نوکر داشتی
مـی شدی پروار اما درون عوض
همسری باریک و لاغر داشتی
روزها با شـهره مـی گشتی و شب
دِیت*با لیلا فرو هر داشتی
جای جوی آب و سطل آشغال
خانـه بر سرو و صنوبر داشتی
جوجه های خوشگل و تو دل برو
چند ماده چند که تا نر داشتی
پیش چشم گربه های درون به در
وضع و حالی حسرت آور داشتی
ای بسا از غصه شاعر مـی شدی
چند دیوان شعر از بر داشتی
عشق آزادی خرابت کرده بود
حسرت پرواز درون سر داشتی
گربه مسکین اگر پر داشتیمن بـه این هم وطنان مدیونم
از صمـیمـیت شان ممنونم
بس کـه بی غلّ و غش و یک رنگند
دوست دار ادب و فرهنگند
مردمـی اهل دل و هشیـارند
لطف خاصی بـه ادیبان دارند
قدر اشعار مرا مـی دانند
بعد مرگم همـه را مـی خوانند!
تا بگویند کـه این نابغه بود
آدمـی درخور و بی سابقه(!) بود
گرچه افکار بدش ترک نشد
حیف درون حد خودش درک نشد
مـی توانست کـه شاعر بشود
قله ی شعر معاصر بشود
در شب شعر عروسش ند
کاش مـی شد بلوتوثش(!) ند
داخل گوشی مردم باشد
پنج شب کیش و سه شب قم باشد
تا بـه این شیوه بـه جایی برسد
یـا بـه یک نان و نوایی برسد
شاعری قابل و مطرح بشود
خام هر بـه به و چه چه (!)بشود
توی هر کنگره تقدیر شود
با دو که تا جایزه جوگیر شود
روز را با هیجان شب د
مدتی باد بـه غبغب د
***
نـه بـه این شـهرت بی مقدارش
نـه بـه آن درد سر و آزارش
بی جهیزیـه عروسم نکنید
من بمـیرم بلوتوثم نکنید!

نسیم عرب امـیری

محکوم جبر و اجباریم


 

شده اسباب مرگ ومـیر نفوس
جاده های کمرکش چالوس
جاده هایی کـه بی سر انجام اند
باب طبع جوان ناکام اند
به خصوص آن جوان بیچاره
که بعد از چند سال یکباره،
زده و بی خیـال کار شده
داخل «پی کِی»اش سوار شده
فکر راه گریزی از خانـه است
خسته از کارهای روزانـه است
دوست دارد کـه قیل وقال کند
بعد یک عمر عشق و حال کند
غافل از این کـه مرگ دشنـه بـه دست
گوشـه ی جاده حیّ و حاضر هست
منتظر مانده که تا که آن طفلک
بی محابا بـه حکم چرخ و فلک
با همـه درد و غصه و تب و تاب
بزند دل بـه جاده های خراب
تا بیفتد بـه پای خود بـه هَچَل
که چنین گفته هست شیخ اجل:
«گر زهفت آسمان گزند آید
راست بر عضو مستمند آید»
***
ملک الموت واجب التجلیل
حضرت مستطاب عزرائیل
گرچه محکوم جبر و اجباریم
ما جوانیم و آرزو داریم!
شده اوضاع جاده ها مـهلک
این قدر توی جاده ها نپلک!

نسیم عرب امـیری 

فرق من وعیسای نبی ...

 

من بی پدرم چون کـه پدر را کشتم

با مرگ مولفم اثر را کشتم

فرق من وعیسای نبی درون این است

با بوی دهانم دو نفر را کشتم

 

عباس صادقی زرینی

  

فرق من وعیسای نبی ...

 

من بی پدرم چون کـه پدر را کشتم

با مرگ مولفم اثر را کشتم

فرق من وعیسای نبی درون این است

با بوی دهانم دو نفر را کشتم

 

عباس صادقی زرینی

جوگیر...

 

این کـه خوابیده هست اینجا آدمـی جوگیر بود
ظاهرش جیغ و صدایش عینـهو آژیر بود

 

از همان وقت تولد داخل گهواره اش
دایماً دلواپس آمار مرگ و مـیر بود

 

این اواخر دستش آمد تازه دنیـا دست کیست
سعی کرد آدم شود البته دیگر دیر بود

 

شعرهایش گرچه از ذوق و لطافت بهره داشت
غُر غُر و زخم زبانش بدتر از شمشیر بود

 

از لحاظ تیپ و ظاهر هیچ چیزی کم نداشت
مانتویش خفّاشی و پوتین و کیفش جیر بود

 

آن اوایل صاف و سالم  عشق را شوخی گرفت
این اواخر عاشق مردی مریض و پیر بود

 

بس کـه تنبل بود حال مردم آزاری نداشت
در عوض یک عمر طفلک با خودش درگیر بود

 

شر بـه پا مـی شد اگر خیرش بـه جایی مـی رسید
شیر هم مـی داد اما نُه من شیر بود

 

گرچه از خدمت بـه محرومان نمـی شد هیچ سیر
بی تعارف گاه گاهی از خودش هم سیر بود

 

عینـهو دیوانـه ها  درون گوشـه ای متروک و دنج
صبح که تا شب دست وپاهایش بـه هم زنجیر بود

 

سالها جان کند که تا چیزی شود اما نشد
کوشش وسعی و تلاشش درون خور تقدیر بود!

 

نسیم عرب امـیری

پیراهنی بـه غیر غزل نیست...

 

باید کـه شیو ه ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی به منظور خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن کـه در آن شعر خوانده ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر بـه خانـه ی یک دوست سر زدم

اینبار شکل درون زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده بـه اینجای شعر من

وقت هست قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی بـه غیر غزل نیست درون برم

گفتی کـه جامـه ی کهنم را عوض کنم-

دستی بـه جام باده و دستی بـه زلف يار

پس من چگونـه پيرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر بـه ذوق تو حتما عوض شود

با ید تمام  آنچه منم را عوض کنم

دیگر زمانـه شاهد ابیـات زیر نیست

روزی کـه شیوه ی سخنم را عوض کنم

باید بعد از شکستن یک شاخ دیگرش

جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم

مرگا بـه من! کـه با پر طاووس عالمـی

یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مـه شکنم را شکسته اند!

باید چراغ مـه شکنم را عوض کنم

عمری بـه راه نوبت ماشین نشسته ام

امروز مـی روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از اين بـه بعد

روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادران خوب نیستند

باید برادران را عوض کنم!


دارد قطار عمر کجا مـی برد مرا؟

یـارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نـه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور مـی شوم کفنم را عوض کنم

 

ناصر فیض

براعت استهلال

 

تاجری
مجلس تفسیر گذاشت
ابتدا
فاتحه بر قرآن خواند!

 

سید حسن حسینی

فرق من و موسای نبی(ع)

 

لکنت کـه نـه تازه خوش بیـان هم هستم

هر چند چنینم آنچنان هم هستم

فرق من و موسای نبی درون این است

من نوکر فرعون زمان هم هستم

 

فرق من و موسای نبی(ع)

 

لکنت کـه نـه تازه خوش بیـان هم هستم

هر چند چنینم آنچنان هم هستم

فرق من و موسای نبی درون این است

من نوکر فرعون زمان هم هستم

 

سال تحویل...

 

در حیرتم از این همـه تعجیل شما

از این همـه صبر و طول و تفصیل شما

ما خیر ندیده ایم از سال قدیم

این سال جدید نیز "تحویل" شما

 

جلیل صفربیگی

آدما اکثرا کلنگی شدن...

 

قدیم ندیما کـه فقط صفا بود

موبایل و اینترنت و سی دی نبود

 

بزرگترا بالای خونـه جاشون

کوچیکترا کنار دست و پاشون

 

صبحونـه نون سنگکه داغ و پنیر

یـه ذره سرشیر و عسل با فتیر

 

شبهای یلدا شب قصه گفتن

پادشاه و هیزم شکن

 

سبزی پلو با ماهیمون به را بود

نخودچی کیشمـیش روی کرسیـا بود

 

کار خونـه با ای خونـه

کار بیرون با پسرای خونـه

 

عروسیـا ساده بود و بی ریـا

مـهریـه ها یک سفر کربلا

 

رسم و رسومـی داشت خواستگاری

خاطره هاش تو عیـادگاری

 

از اون زمون کـه سادگی تموم شد

خوشی به زندگی ما حروم شد

 

پول زیـاد حق تقدم شده

روکم کنی عادت مردم شده

 

دنیـا دیگه عوض شده راست راسی

حرف مـی زنن راست و بی رودرباسی

 

 "خونـه کلنگی ها کـه سنگی شدن

آدما اکثرا کلنگی شدن"

 

آیفون اومد جای کلون و کوبه

سادگی رفت تو سطل خاکروبه

 

کفشای جورواجور بجا ارُسّی

شومـینـه و شوفاژ بجای کرسی

 

لامپای مـهتابی بجای توری

کتری های برقی بجای قوری

 

اُدکلن اومد جای عطر قمصر

شیر هلندی جای شیر مادر

 

لنزای رنگارنگ بجای عینک

شادونـه رفت و جاش چیپس و پفک

 

نوشابه اومد جای سرکه شیره

پیتزا اومد بجای ارده شیره

 

آخر برنامـه غذایی مون نوشته

"گالینابلانکا"جای آش رشته

 

جوونامون بعضیـا قِرتی شدن

اعتیـاد اومد و زپرتی شدن

 

با آمپول و قرص و کراک و شیشـه

هیچی عاقبت بـه خیر نمـی شـه

 

مـیدون  سيّداسماعیل دوباره

به رونق افتاد از لباس پاره

 

ه همـه ی لباسا

تیپ جوونا مثله آس و پاسا

 

یـه روزی کله ی کچل مد مـی شـه

یـه روزی کله  مثل هدهد مـی شـه

 

تو قهوه خونـه ها جوونِ بیجون

شب که تا سحر نشسته پای قلیون

 

 صبحا کـه موقعه حساب کتابه

تازه طرف که تا لنگ ظهر مـی خوابه

 

بعدِ ناهار و ساعت اداری

دنبال کار مـی گرده از بیکاری

 

به هر محله مشغول سرکشی

شش نفری مـی رن مسافر کشی

 

ای پر از فیس و افاده

از دماغ فیل افتاده

 

اسم شناسنامش اگه زلیخواست

با صد کرشمـه مـی گه اسمم آیداست

 

هرجا کـه با کلاسه اونجا هستش

قلاده ی سگی درون  دستش

 

بعد یـه آرایش صدتا صدتا

چهل کیلو مـیشـه نود تا

 

ترشیده و رو دست مادر هنوز

مـیگه شوهر مـیخوام مثله "تام کروز"

 

شوهری مـی خواهم کـه دکتر باشـه

 حساب بانک سوییسش پر باشـه

 

باید هزار که تا سکه مـهرم کنـه

تا روی خالمو کم کنـه

 

عروسیمون بالای برج مـیلاد

گذشته هاشو انگار از یـاد

 

پشت قبالم یـه موبایل و ماشین

یـه خونـه تهران یـه خونـه تو برلین

 

ه که تا کرج نرفته که تا حالا

ماه عسل مـی گه بریم آمریکا

 

دوماد ندید بدیده و خل مـیشـه

هول مـیشـه و دست و پاهاش شل مـیشـه

 

"خونـه کلنگی ها کـه سنگی شدن

 آدما اکثرا کلنگی شدن"

 

محمود کریمـی

یـارا ...

 

تعجب مـی کند یـارم ز رفتاری کـه من دارم
تصور مـی کند دیوانـه ام یـاری کـه من دارم

 

نـه او، هر دگر باشد تعجب مـی کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری کـه من دارم

 

همـه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایـه شرم هست اطواری کـه من دارم

 

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم کـه معقول هست رفتاری کـه من دارم

 

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:
خودت -یـارا!- مرض داری و پنداری کـه من دارم

 

همـیشـه فکر مـی کردی کـه من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری کـه من دارم؟

 

چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری کـه من دارم

 

کسی دیگر مرا کی مـی تواند کنترل ؟
نباشد دست -غیر تو- افساری کـه من دارم

 

برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمـی
کنون نقل محافلهاست آماری کـه من دارم

 

نـه پولم مـی دهد، نـه احترامم پاس مـی دارد
طلبکار هست خود گویی بدهکاری کـه من دارم

 

تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری کـه من دارم

 

سیـاسی ست... 

 

ملا سوار خر شد گفتند این سیـاسی ست

بایرامقلی پدر شد گفتند این سیـاسی ست

 

در داستان ، گلعنبر نُه بار بچّه زایید

نُه که تا همـه پسر شد ، گفتند این سیـاسی ست

 

دل مـی خورند و قلوه خوبان شـهر با هم

تا شام ما جگر شد گفتند این سیـاسی ست

 

هنگام آب خوردن دستم بـه مانعی خورد

لیوان ما دمر شد گفتند این سیـاسی ست

 

یـارو قمر قمر گفت گفتند بی خیـالش

تا ماه ما قمر شد گفتند این سیـاسی ست

 

دانشجویی ز کرمان از بخت بد هنر خواند

یک روز باهنر شد گفتند این سیـاسی ست

 

یک چشم چپ بود گفتند اجتماعی ست

بابا بزرگ کر شد گفتند این سیـاسی ست

 

اشتر جملچه زایید گفتند این عجیب است

گاو حسن بقر شد گفتند این سیـاسی ست

 

گفتند اعتراضات کار برنج هندی ست

کوبا پر از شکر شد گفتند این سیـاسی ست

 

روزی کنار دریـا موجی عظیم آمد

شلوار شیخ  تر شد گفتند این سیـاسی ست

 

در فوتبال روزی دروازه بان زمـین خورد

دردش کـه بیشتر شد گفتند این سیـاسی ست

 

عطّار نسخه ای بست گفتند شبهه ناک است

خیّام کوزه گر شد گفتند این سیـاسی ست

 

شاعر بـه فکر افتاد مردن چه چیز خوبی ست

آماده سفر شد گفتند این سیـاسی ست

 

علیرضا قزوه

 

امـید مـهدی ن‍ژاد

عباس صادقی زرینی

عباس صادقی زرینی


وضع و شکلی خنده آور داشتی!**

طبق «اصل بقای عشق» اگر
نازنین رفت، روشنک داریم
آری این‌گونـه هست «اوضا»مان
گوییـا خانـه درون درک داریم
بیخودی نیست آخر هر ترم
یک سبد نمره‌های تک داریم

سعید طلایی

ابوالفضل زرویی نصرآباد

ابوالفضل زرویی نصرآبا


نسیم عرب امـیری

ناصر فیض




[پولدار شدن گیاه ان د ارویی مفید برای صفر ا سودا]

نویسنده و منبع |